هر وقت از کسی میپرسم که «چه خبرها؟»، با چیزی شبیه به این جواب میدهد که: «پرمشغله، اما خوب». چیزهای فراوانی هستند که توجه ما را به خود معطوف میکنند، از تبلیغاتی که در شبکههای اجتماعی میآیند تا تماسهای کاری و فعالیتهای خانوادگی. اگرچه خوب آگاهم که همهمان به طور نسبی یا کامل تعهداتی بیش از توانمان برعهده داریم، که خودم هم مستثنا نیستم، گاهی در پایان بعضی روزها به این فکر میکنم که: «اصلاً نمیدانم روزم چطور گذشت» یا «هیچ کدام از کارهای فهرستشدهام را انجام ندادهام» یا «احساس میکنم هیچ پیشرفتی نداشتم». این مسیر باعث شد به فکر شیوههایی برای تعریفِ بهتر پیشرفت بیافتم. برای ساختن این ذهنیت جدید، سه سؤال از خودم پرسیدم و نتیجه این شد که فهمیدم میان گذراندن زمانم و آنچه از عهدهاش برمیآیم تفاوت زیادی وجود دارد. حالا، به جای اینکه از خودم بپرسم: «زمانم کجا رفت؟» میپرسم: «برای انجام کارهایت از کجا زمان میآوری؟»
- آیا این کار در آینده یا «لحظهی حال من» تأثیری دارد؟
من متوجه شدم که موارد پُرشده در فهرستم هیچ تأثیری بر آیندهام ندارند. شاید کارهایی هستند که اهمیت چندانی ندارند یا فقط گامی از یک فرایند بزرگتر باشند. فرقی نمیکند. چیز چندانی نصیب من نمیکنند و احتمالاً باید دوباره انجام شوند، اما اجازه داده بودم که بخش اعظم وقتم را بگیرند. بنابراین شروع کردم به طرح این پرسش: «آیا زمانی که صرف این کار میکنم من را به سمت آینده پیش میبرد و در رسیدن به هدفم کمک میکند، یا اینکه صرفاً من را در همان جایی نگه میدارد که در حال حاضر هستم؟» اگر چیزی باشد که من را همان جا نگه دارد، یکی از این دو شق است: باید انجام شود یا نباید انجام شود. اگر شق دوم باشد، شاید به عنوان بخشی از شغل فعلیام است یا کاری است که رئیسم از من خواسته، پس باید آن را فوری و به بهترین شکل انجام دهم و پیش بروم. اگر کاری باشد که انجامش ضروری نیست، آن را حذف میکنم. شاید جلسهای باشد که برگزاریاش ضروری نیست؛ در این صورت از خودم میپرسم که آیا با شرکت در آن ارزشی به من اضافه میشود یا نه. اگر اضافه نشود، در آن شرکت نمیکنم- یعنی آن زمان را صرف پروژههایی میکنم که به آیندهام کمک میکنند.
- این کار تا چه حد آیندهام را تحت تأثیر قرار میدهد؟
بهتر است برای برخی از پروژهها به نسبت تأثیرشان بر روزها و هفتههای آتی زمان کمتری صرف کرد. طی یکی از پروژههایم فکر جالبی به ذهنم رسید؛ باید بهترین بستر موجود را برای برگزاری دورههایم انتخاب میکردم. باید چیزی را انتخاب میکردم که مقرونبهصرفه باشد، اما در عین حال دانشجویانم بتوانند به راحتی به محتوای مطالب دسترسی داشته باشند و فرایند بررسی و تأیید نیز در آن ساده باشد. چندین ساعت را صرف جستوجوی وبلاگها و خواندن دربارهی بهترین خدمات و چگونگی ادغام آنها در ایمیل و بسیاری موضوعات دیگر کردم. عاقبت یکی از ارائهکنندگان پیشگام این خدمات را انتخاب و ثبتنام کردم. وقتی وارد برنامه شدم، متوجه شدم که آنچه واقعاً لازم داشتم یک گزینهی خوب برای «همین حالا» بود. فهمیدم که، از آنجا که کسب و کارم نیازمند تغییر است، بهتر بود خیلی ساده محتوای مطالبم را به جای دیگری منتقل کنم – جایی که لازم نباشد برای یافتن جواب چندین ساعت وقت صرف کنم. بیش از حد روی این کار – به خصوص واژهی «بهترین» – تمرکز کرده بودم، نه اینکه این کار تا چه حد بر آینده تأثیر خواهد داشت. جدای از این، شاید این نیاز راه حلی کاملاً متفاوت داشت و میتوانستم این ساعات ازدسترفته را صرف کار دیگری کنم.
- آیا این کار سازنده است یا مصرفکننده؟
نمیتوانم بگویم چند بار یک اپلیکیشن را باز کردم، و ده، بیست یا سی دقیقه بعد فکر کردم، «اصلاً برای چی بازش کردم؟» دلیلش این بود که از حالت سازنده به حالت مصرفکننده رفته بودم – مطالب را میخواندم و تعامل داشتم و فراموش میکردم برای چه کاری وارد برنامه شدهام. کمکم، به این فکر افتادم که ساعات روز را چطور صرف انجام کارهای مصرفی کردهام – گشتن در شبکههای اجتماعی، تماشای تلویزیون، خرید آنلاین یا هر چه که فکرش را بکنید – و حسابی شوکه شدم. وقتی متوجه این حقیقت تلخ شدم، بهتر توانستم سراغ ذهنیت زمان سازنده و یا تطبیق زمان مصرفی برای انجام کارهای بهتر بروم. برای مثال، در مورد دوم، همان زمان که برنامهی تلویزیونی مورد علاقهام را تماشا میکردم، روی ویرایشهای وبسایت یا کارهای دیگری نیز کار میکردم که نیازمند سکوت نبودند.
پاسخ به این سه پرسش به من کمک کرد تا کنترل زمان را به دست بگیرم، انرژیام را متمرکز کنم و قدمهای بهتری به سوی اهدافم بردارم. این پرسشها به شما کمک میکنند تا روی انگیزههایتان متمرکز بمانید و نتیجه اینکه احساس نمیکنید «پرمشغلهاید»، بلکه احساس «موفقیت» خواهید داشت.
ترجمه: حسین گایینی