چکیده
معمولی بودن یعنی «حد وسط». بنابه تعریف، دقیقا نیمی از هر جمعیتی بالای حد متوسط است و نیمی دیگر زیر حد متوسط. اگر اینطور به قضیه نگاه کنیم، معمولی بودن در خیلی از امور زندگی هیچ اشکالی ندارد. مهم اینجاست که یکی دو موردی را پیدا کنید که درِشان سرآمد هستید. ببینیم چهطور میتوانید مهارتهای ویژهتان را پیدا کنید: ۱. پیگیر کنجکاویتان باشید. برای این کار باید ببینید در زندگی روزمرهتان چه چیزهایی برایتان جالب هستند یا جذبتان میکنند. وقتی در شبکههای اجتماعی هستید یا در اینترنت جستجو میکنید چه چیزهایی چشمتان را میگیرند؟ در مدرسه یا سر کار بیشتر از همه از انجام کدام تکالیف و وظایف لذت میبرید؟ همین لحظات کوتاه سرنخهایی هستند که بهتان کمک میکنند بفهمید چه چیزی واقعا شما را به هیجان میآورد. ۲. سراغ سختکوشی بروید. برای پیدا کردن زمینهای که در آن مهارت دارید هیچ راه میانبری وجود ندارد. نباید در این مسیر عجله کنید. به این ترتیب میتوانید اهدافی صریح تعیین کرده، رویشان متمرکز شوید و به جلو پیش بروید. اگر بتوانید گروهی پیدا کنید که در مسیر هدف مشابهی قدم برداشتهاند، که چه بهتر. ۳. افراد مشوقتان را پیدا کنید. قبل از یک سخنرانی مهم چه کسی بهتان پیام میدهد که انگیزه بگیرید؟ کدام یک از منتورهایتان همیشه هوایتان را داشته است؟ نام این اشخاص را بنویسید. ببینید در زندگیتان چه کسانی به پتانسیل شما باور دارند، استعدادهای خاصتان را برایتان روشن میکنند و چه کسانی شما را تشویق خواهعند کرد. وقتی این افراد را پیدا کردید، هر وقت چیزی به ذهنتان رسید که کنجکاویتان را تحریک کرد باهاشون تماس بگیرید. اگر قصد دارید مهارت جدیدی کسب کنید، از ایشان بخواهید روند پیشرویتان را بررسی کنند. بعد شما هم همین کار را برای آنها انجام بدهید. |
اسند عزیز،
اکثر اوقات احساس میکنم در همه کارهای زندگیام معمولی هستم. دانشجوی خوبی هستم، اما بهترین نیستم. شغل خوبی دارم، اما بهترین نیست. و در کاری که انجام میدهم خوبم، اما بهترین نیستم. دستاوردهایم بد نیستند – اما بزرگ هم نیستند. حتی در مورد مهارتهایم – ورزش، صحبت کردن، ارائه کردن – احساس میکنم به اندازه کافی خوب نیستم.
میدانم که نمیتوان در هر کاری خبره (کارشناس) شد، و اگر در حوزههای دیگری مهارت داشته باشیم «خوب» بودن در بعضی چیزهای دیگر هیچ اشکالی ندارد. اما احساسم این است که در هیچ کاری حرفهای نیستم. همه جا فقط معمولی بودن را میبینم. هنوز باید یک شغل تماموقت پیدا کنم و از این نگرانم که آن هم معمولی از آب در بیاید. میترسم که درآمد معمولی داشته باشم و آخرش کارم به یک زندگی معمولی بکشد.
دلم میخواهد به خودم افتخار کنم. چهطور میتوانم این احساس را پشت سر بگذارم و دیگر از معمولی بودن نترسم؟
قربانت،
جی. «معمولی»،
از راوی وِنکاتِسان (Ravi Venkatesan)، رئیس پیمان جهانی انرژی برای مردم و سیاره زمین، مؤسس اتحاد جهانی کارآفرینی انبوه (Game)، و نویسنده کتاب «چه گندی به زندگیام میزنم؟» خواستم نظرشان را بیان کنند.
جی. «معمولیِ» عزیز،
موقعیتتان من را یاد احساسی انداخت که در دبیرستان داشتم. اعتمادبهنفس نداشتم، درسم ضعیف بود و در ورزش افتضاح بودم. در همه چیز احساس معمولی بودن داشتم. یادم است که پدر و مادرم حسابی ازم ناامید شده و نگرانم بودند.
با این همه، همه چیز تغییر کرد. به خاطر مشکلات سلامتی مجبور شدم یک سال مدرسه نروم و بعدها معلوم شد که این بهترین اتفاقی بود که میتوانست برایم بیفتد. آن سال، بیشتر وقتم را در کتابخانه عمومی محلهمان میگذراندم. آنجا کتابهایی درباره ستارهشناسی، بیولوژی و شیمی پیدا کردم و با ولع همهشان را خواندم. این موضوعات جدید برایم جذابیت داشتند و دلم میخواست این احساس خوب را نگه دارم. در ضمن، آنقدر خوششانس بودم که آموزگاری حامی داشتم که بابت این علائق جدید حسابی تشویقم میکرد. یکبار بهم گفت: «راوی، تو دانشمندی بزرگی میشی!» آن موقع یا حتی الان هیچ نشانهای دال بر این احتمال وجود نداشت، اما تنها چیزی که لازم داشتم همین باورش به من بود. کمکم در همه دروس پیشرفت کردم و اعتمادبهنفسم سر به فلک کشید.
چند سال بعد، وارد یکی از دانشکدههای ممتاز مهندسی شدم. آنجا متوجه شدم که در مقایسه با بعضی از همکارانم که واقعا بااستعداد بودند، من یک مهندس معمولی هستم. اما مصمم بودم که موفق شوم و فکر میکردم که موفقیت یعنی دوبرابر دیگران کار کنم. با همین سختکوشی توانستم یکی دو کاری را پیدا کنم که حسابی در آنها خوب هستم.
من خیلی راحت میتوانم افکار و ایدههایم را به دیگران منتقل کنم. میتوانم با آدمهای متفاوتی ارتباط برقرار کنم و بهشان انگیزه بدهم که با هم در مسیر هدفی مشترک همراه شویم. از هر چیزی کمی میدانم و برای همین سریع میتوانم نقطهها را به هم وصل کنم و تصویر نهایی را تجسم کنم. در ضمن، در موقعیتهای پیچیده و مشکلات بغرنج کاملا به خودم مسلط هستم. من توانستهام با همین نقاط قوت کارهای متفاوت و جالب زیادی انجام بدهم.
پس اول از همه دلم میخواهد به شما بگویم که زندگی و حرفهتان راهی است طولانی. به احتمال زیاد هنوز چیزی پیدا نکردهاید که توی ذهنتان جرقه بزند. اما برای رسیدن به آن چند پیشنهاد برایتان دارم، و اینکه تا آن موقع چه کار کنید تا با وضع موجود بسازید.
در چه چیزهایی مهارت دارید؟
معمولی یعنی «حد وسط». بنابه تعریف، دقیقا نیمی از هر جمعیتی بالای حد متوسط است، و نیمی دیگر زیر حد متوسط. اگر اینطوری به قضییه نگاه کنیم، معمولی بودن در خیلی از امور زندگی هیچ اشکالی ندارد. مهم اینجاست که یکی دو موردی را پیدا کنید که درِشان سرآمد هستید.
تکتک آدمها روی این سیاره استعداد خاصی دارند بله، از جمله خودِ شما. ببینیم چهطور استعدادهایتان را پیدا کنید:
۱. پیگیر کنجکاویتان باشید.
حتما هزار بار شنیدهاید که میگویند «دنبال آرزوهایت باش»، اما بعید میدانم کمکی بکند. بهجایش، به شما توصیه میکنم پیگیر کنجکاویتان باشید. برای این کار باید ببینید در زندگی روزانهتان به چه چیزهایی علاقه دارید و چه چیزهایی جذبتان می کنند. وقتی در شبکههای اجتماعی هستید یا در اینترنت جستجو میکنید چه چیزهایی چشمتان را میگیرند؟ در مدرسه یا سر کار بیشتر از همه از انجام کدام تکالیف و وظایف لذت میبرید؟ همین لحظات کوتاه سرنخهایی هستند که به شما کمک میکنند بفهمید چه چیزی واقعا شما را به هیجان میآورد.
یادتان باشد که احساس رضایتمندی و پرهیز از احساس «معمولی بودن»، چیزی بیشتر از فقط دوست داشتن یا «خوب بودن» در کاری است. راز لذت بردن از یک زندگی تأثیرگذار یافتن چیزی است که در نقطه تلاقی این سه مورد قرار گرفته است: در چه کاری خوب هستید، از انجام چه کاری لذت میبرید و ارزشهای دنیا کدامند.
برای پیدا کردن جواب این سؤالها آزمون و خطای زیادی در پیش خواهید داشت، پس از پیگیری آمال و آرزوهای مختلف نترسید. در آخر، شاید چیزی که پیدا میکنید و به شما حس خوبی میدهد خیلی فراتر از انتظاراتی باشد که تا به حال از خودتان داشتید. با حواس جمع موارد مختلف را امتحان کنید تا بالاخره به ترکیب جادویی توانایی، علاقه و ارزش برسید.
۲. سختکوش باشید.
خیلی زود در زندگی فهمیدم که آدمهای زیادی هستند که به اشکال مختلف باهوشتر از من هستند. گاهی احساس میکردم هیچ چیز منصفانه نیست، چون بیشتر وقتها مجبور بودم بیشتر از دیگران کار کنم تا به همان نتایج برسم. حالا، قدر سختکوشی را میدانم. اگر توانستهام در حرفهام به موفقیت معقولی دست پیدا کنم، نشان دهنده پیروزی سختکوشی بر استعداد محض است.
اما حتی آنهایی که استعداد ذاتی دارند باز هم باید سختکوش باشند. برای مثال، مالکوم گلدوِل در کتاب پرفروشش «نخبهها» نشان میدهد که چهطور نوازندههای بسیار موفق، برنامهنویسهای نرمافزاری و خیلیهای دیگر با دهبرابر سختکوشی بیشتر نسبت به همتایانش به این درجه رسیدهاند.
وقتی اطرافم به آدمهایی نگاه میکنم که قبولشان دارم – کارآفرینان موفق، رهبران کشوری، نویسندگان، بازیگران – همگی سخت کار کردهاند.
درس اخلاقی: هیچ میانبر مطمئنی وجود ندارد.
مراقب باشید که در این مسیر صبوریتان را از دست ندهید. نباید در این مسیر عجله کنید. به این ترتیب میتوانید اهدافی صریح تعیین کرده، رویشان متمرکز شوید و به جلو پیش بروید. اگر بتوانید گروهی پیدا کنید که در مسیر هدف مشابهی قدم برداشتهاند که چه بهتر. برای مثال، به خودتان قول میدهید که امسال مهارت تازهای یاد بگیرید. پس میتوانید عضو باشگاهی شوید که در تمرین این مهارت و پیشرفت در آن بهتان کمک خواهد کرد.
۳. مشوقهایتان را پیدا کنید.
قبل از یک سخنرانی مهم چه کسی به شما پیام میدهد که انگیزه بگیرید؟ کدام یک از منتورهایتان همیشه هوایتان را داشته است؟ نام این اشخاص را بنویسید.
همانطور که گفتم، موفقیت اولیهام را مدیون آموزگاری هستم که تشویقم کرد و کاری کرد که باور کنم میتوانم موفق شوم و در کاری به موفقیت برسم. این پدیده «اثر پیگمالیون» میگویند، که میگوید ما انسانها برای رسیدن به انتظارات مثبت پیشرفت میکنیم. متأسفانه برعکسش هم وجود دارد. به همین خاطر است که حتما باید در اطرافتان دنبال کسانی باشید که حامیتان هستند و از کسانی فاصله بگیرید که توجهی به عزتنفس و اعتمادبهنفستان ندارند.
بیل گیتس میگوید: «آنچه که به آن باور دارید همان چیزی است که به دستش میآورید.» پیدا کردن کسانی که به پتانسیل شما باور دارند بهتان کمک میکند تا استعدادهای خاصتان را شناسایی کنید و این شخص شما را تشویق خواهد کرد. وقتی این افراد را پیدا کردید، هر وقت چیزی به ذهنتان رسید که کنجکاویتان را تحریک کرد با ایشان تماس بگیرید. اگر قصد دارید مهارت جدیدی کسب کنید، از آنها بخواهید روند پیشرویتان را بررسی کنند. بعد شما هم همین کار را برای آنها انجام بدهید. به شخصه به این نتیجه رسیدهام که یافتن آدمهای انگیزهبخش، مشوق و یاریرسان در اطرافم کمک کرد تا کمکم اعتمادبهنفسم را بالا ببرم.
دلم میخواهد در پایان از کارول دوئک، روانشناس معروف، برایتان نقل کنم که بعد از دههها پژوهش در کتابش «ذهنیت» میگوید: «پتانسیل حقیقی هر فرد هم ناشناخته است هم غیرقابل شناسایی. امکان ندارد که بتوان پیشبینی کرد که پس از سالها آمال و آرزو، زحمت و آموزش به چه چیزی دست خواهیم یافت. «همه ما توانایی انجام کارهای خارقالعاده را داریم. از جمله خودِ شما. نکته اصلی اینجاست که بفهمم استعداد ویژه شما چیست و بعد در مسیرش سختکوشی باشیم. موفق باشید!
ترجمه: حسین گایینی